خانه ی کوچکِ من



امشب اولین شبیه که من تو این اتاق خالی درندشت با این سر وشکل دارم میخوابم 

بغض کردم از اینکه باید اینجارو ترک کنم برای همیشه ‌. یاد روزایی افتادم که با وجود کمبود پول بابا بهترین کاغذ دیواری رو خرید برای اینجا ؛ زمینه ی کرم با گل های صورتی و برگای سبز که یه دیوار پرگل و گلدرشته و یه دیوار و مابقی پرتی ها گلای ریز داره .

یاد اون روز که جاهای خالی اتاقو دادم کابینت ساز برام کتابخونه و میزتحریر درست کرد با چوب خاکستری .یاد وقتی که اون ست لوازم تحریر که خاله مژگان آورده بودو چیدم رو میز کنار پنجره .راستی روزایی که از ذوق اینکه پنجرم رو به خیابون اصلیه لبریز بودم .

من تو همین اتاق عاشق شدم .تو همین اتاق بارها و بارها گریه کردم .با نا امیدی با خدا حرف زدم .تو هنین اتاق با ح حرف زدم .همینجا اولین بار .

روزای اول که اومده بودم اینجا ، این خونه ،دوستش نداشتم .آذر ۹۶ بود .بهم حال خوبی نمیداد اما اللن برام خیلی قشنگه حالا که باید ازش جدا بشم برام خیلی با ارزش شده .

راستشو بخوای هیچوقت اینجاشو نخونده بودم که با این حال و این حجم از دغدغه و استرس اینجارو ترک کنم .

یادش بخیر .روزای اول این اتاق که خودم چیده بودمش برام قشنگترین اتاق دنیا بود .و حالا که دارم میرم خیلی قشنگ تر از اولاشه .

اون روزی که داشتم اتاق قبلیمو ترک میکردم .هیچوقت فکرشو نمیکردم روزی برسه که برگردم توش .حتی ۱صدم درصد هم .

اونموقع هم به ذهنم فشار آوردم خاطراتِ بولدِ اونجارو بنویسم ولی حال خوشی نداشتم ‌.

رفیق کاش همه چی حل شه :(


روی کاناپه روبروی تلویزیون دراز کشیده ام .از حیاط خانه ی عمه صدای آب بازی و خنده ی بچه ها می آید .

زنگ میزنم به حمید .میگوید خانه ی عمه ام در میشیگان هستم و سلام پیرساند .از گرما میپرسد و اینکه کی برمیگردیم .

میگویم هوا خنک است .باد می آید برگ درخت ها میرقصد تو ی باد و از رودخانه صدای جوش و خروش آب می آید . احتمالا غروب برمیگردیم

راستش را بخواهی . اینجا همه چیز خیلی مطلوب است . خنکی هوا.درخاتن بلند .رودخانه .یک آسمان پاک آبی. صدای خنده ی بچه ها که در حیاط خانه ی عمه بازی میکنند .حتی فاطمه که دارد هلیا را دعوا میکند

حتی بک لیوان دمنوش عناب که روی میز است .این ها همه از لذت بخش ترین های زندگی اند 

اما هیچکس نمیداند من چقدر نگرانی هر روز با خودم حمل میکنم .نگران حمیدم .نگران یک آینده ی مبهم .نگران چند روز دیگر .نگران خیلی چیز ها .

هیچکس نمیداند چقدر نگران آینده ام .اوضاع خوبی نیست .

باید بروم نماز بخوانم .


بعضی وقتا فکر میکنم به اینکه میشه چند سال دیگه بشینم کنار یکی که فکر میکنه ته خطه و آخر دنیاست و دستاشو بگیرم بهش بگم:" عزیز جان گرفتاری من از این روز های تو بیشتر بود ولی غصه نخور همه چیز درست میشه فقط توکل کن و صبر داشته باش " یا قراره همه چیز همینجوری بمونه یا بدتر شه .
این روزا پر از تلاطمه برام . ح دستش خالیه و کلی هزینه داره پیش روش .تو شغلش به مشکل برخورده و هر چی تلاش میکنه برای بهبود وضعیت تغییری حاصل نمیشه .
خودم سال سختی رو گذروندم . روزای بدی رو گذروندم .شرایط همچنان سخته . و داره سخت تر هم میشه انگار حس میکنم دعا هام هیچ جوابی نداره .این گریه های ملتمسانه ی دردناکو هیچکس نمیبینه .
راستشو بگم واقعا فکر نمیکردم هیچوقت در این نقطه از زندگی قرار بگیرم .هیچوقتِ هیچوقت .تصورشم برام سخت و رنج آور بود 
نمیدونم کجای دنیایی .نمیدونم چطور ازت خواهش کنم که بهمون رحم کنی . نمیدونم چی بگم چطوری گریه کنم که مدارا کنی .چیکار کنم که قبول کنی بقول ماُئده چکار کنم که حالت خوب شه
بخاطر تمام بی رحمیا و سنگدلی ها و منفعت طلبی ها و جاه طلبی ها و رفتار های خصمانه ام بخاط همه ی بدجنسی ها و بدخواهی ها و حسادت هام عذر میخوام .منو ببخش . من تو شرایط بدی گیر کردم بقول فیروز بد تو آمپاسم .
منو ببخش واقعا عذر میخوام .کجایی آخه 
مارو از این شرایط نجات بده خواهش میکنم ازت 
تو بگو من چکار کنم که راضی شی و بهمون کمک کنی .
دیگه خیلی خسته ایم . خیلی 
مارو کمک کن .هممونو 
[بغض نوشته های شبانه]

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سیستمهای تصفیه آب و فاضلاب صنعتی صـــبا سرطان ها سینما و کلمات فایل کده امید سافت-دانلود پکیج،نرم افزاری،فیلم های اموزشی،دانلود بهترین نرم افزارکامپیوتر جغرافیا شرکت خدماتی کیان پاک کمند صید اخبار از همه جا